ﺭﻭﺯﯼ ﻫﻤﻪ ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪﺍﻥ ﻣﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﻭﺍﺭﺩ ﺑﻬﺸﺖ ﺷﺪﻧﺪ

 ﺁﻧﻬﺎ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﻗﺎﯾﻢ ﺑﺎﺷﮏ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﻨﺪ.

ﺍﻧﯿﺸﺘﯿﻦ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻧﻔﺮﯼ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﭼﺸﻢ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺷﺖ.

ﺍﻭ ﺑﺎﯾﺪ ﺗﺎ 100 ﻣﯿﺸﻤﺮﺩ ﻭ ﺳﭙﺲ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺟﺴﺘﺠﻮ ﻣﯿﮑﺮﺩ .

ﻫﻤﻪ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺷﺪﻧﺪ ﺑﻐﻴﺮ ﺍﺯ ﻧﯿﻮﺗﻮﻥ ...

ﻧﯿﻮﺗﻮﻥ ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﻣﺮﺑﻊ ﺑﻪ ﻃﻮﻝ ﯾﮏ ﻣﺘﺮ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﺩﺭﻭﻥ ﺁﻥ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ، ﺩﻗﯿﻘﺎ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺍﻧﯿﺸﺘﯿﻦ 

ﺍﻧﯿﺸﺘﯿﻦ ﺷﻤﺮﺩ

ﺍﻭ ﭼﺸﻤﺎﺷﻮ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﻧﯿﻮﺗﻮﻥ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﭼﺸﻤﺎﺵ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ .

ﺍﻧﯿﺸﺘﯿﻦ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ ﻧﯿﻮﺗﻮﻥ ﺑﯿﺮﻭﻥ ( ﺳﮏ ﺳﮏ ) ،

ﻧﯿﻮﺗﻮﻥ ﺑﺎ ﺧﻮﻧﺴﺮﺩﯼ ﺗﮑﺬﯾﺐ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻧﯿﺴﺘﻢ.

ﺍﻭ ﺍﺩﻋﺎ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺍﺻﻼ ﻣﻦ ﻧﯿﻮﺗﻮﻥ ﻧﯿﺴﺘﻢ !!!

ﺗﻤﺎﻡ ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪﺍﻥ ﺍﺯ ﻣﺨﻔﯿﮕﺎﻫﺸﻮﻥ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺍﻭﻣﺪﻥ ﺗﺎ

ﺑﺒﯿﻨﻦ ﺍﻭﻥ ﭼﻄﻮﺭ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﺛﺎﺑﺖ ﮐﻨﻪ ﮐﻪ ﻧﯿﻮﺗﻮﻥ ﻧﯿﺴﺖ ...

ﻧﯿﻮﺗﻮﻥ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺩﺭ ﯾﮏ ﻣﺮﺑﻊ ﺑﻪ ﻣﺴﺎﺣﺖ ﯾﮏ ﻣﺘﺮ ﻣﺮﺑﻊ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺍﻡ

ﮐﻪ ﻣﻦ ﺭﻭ ﻧﯿﻮﺗﻮﻥ ﺑﺮ ﻣﺘﺮ ﻣﺮﺑﻊ ﻣﯿﮑﻨﻪ ...

ﻭ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻧﯿﻮﺗﻮﻥ ﺑﺮ ﻣﺘﺮ ﻣﺮﺑﻊ ﺑﺮﺍﺑﺮ " ﯾﮏ ﭘﺎﺳﮑﺎﻝ " ﻣﯽ ﺑﺎﺷﺪ

ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﻣﻦ " ﭘﺎﺳﮑﺎﻟﻢ " ﭘﺲ ﭘﺎﺳﮑﺎﻝ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﺮﻩ

ﺩﺭ ﻫﻤﻴﻦ ﺣﺎﻝ ﺍﻧﻴﺸﺘﻴﻦ ﻓﺮﻳﺎﺩ ﺯﺩ

گوه نخور بابا ! برو بیرون !


ﺗﻮ ﺧﺎﺭﺝ:

ﻋﺰﯾﺰﻡ ﻣﯿﺘﻮﻧﻢ ﭼﻨﺪ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﯿﺎﻡ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻗﺖ؟ 

ﺗﻮ ﺍﯾﺮﺍﻥ: 

ﺑﻌﺪ ﺍﺯﺍﯾﻨﮑﻪ ﯾﻪ ﻟﮕﺪ ﺑﻪ ﺩﺭ ﻣﯿﺰﻧﻦ ﻣﯿﮕﻦ 

ﮐﺮﻩ ﺧﺮ… 

ﭼﻪ ﻏﻠﻄﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯼ ﺩﺭﻭ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﯼ؟...!!


ﻣﻨﻮ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯼ ﻧﮕﺎﻩ ﻧﮑﻦ 
ﺧﯿﻠﯿﺎ ﺣﺎﺿﺮﻥ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮﻡ ﺑﻤﯿﺮﻥ ...
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ﻫﻤﯿﻦ دیشب ، دوس دخترم پیام ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ :
ﺣﺎﺿﺮﻡ ﺑﻤﯿﺮﻡ ﻭﻟﯽ دیگه ﺭﯾﺨﺘﺘﻮ ﻧﺒﯿﻨم !!!

به یه آلمانی و یه ایرانی و یه ژاپنی هرکدام 50 تا موز با یک میمون میدن 

میگن با این موزها به میمونا حرف زدن یاد بدین !

بعد از چند روز میان سراغشون می بینن آلمانی و ژاپنی

50 تا موز رو دادن به میمون ولی نتونستن حرف زدن رو یادش بدن !

میان سراغ ایرانیه می بینن 49 تا از موزها رو خودش خورده 

یه موز هم تو دستشه و میمونه داره با التماس می گه : 

تو رو خدا این یکی رو بده به من!!


ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩﻥ ﺭﺍ ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ !

ﺍﺯ ﮔﺮﻣﺎ ﻣﯽ ﻧﺎﻟﯿﻢ . ﺍﺯ ﺳﺮﻣﺎ ﻓﺮﺍﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ .

ﺩﺭ ﺟﻤﻊ، ﺍﺯ ﺷﻠﻮﻏﯽ ﮐﻼﻓﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﯾﻢ 

ﻭ ﺩﺭ ﺧﻠﻮﺕ، ﺍﺯ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺑﻐﺾ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ .

ﺗﻤﺎﻡ ﻫﻔﺘﻪ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺭﻭﺯ ﺗﻌﻄﯿﻞ ﻫﺴﺘﯿﻢ 

ﻭ ﺁﺧﺮ ﻫﻔﺘﻪ ﻫﻢ ﺑﯽ ﺣﻮﺻﻠﮕﯽ ﺗﻘﺼﻴﺮ ﻏﺮﻭﺏ ﺟﻤﻌﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﺲ !

ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ

ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﺸﮑﯿﻞ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ :

ﻣﺪﺭﺳﻪ .. ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ .. ﮐﺎﺭ ..

ﺣﺘﯽ ﺩر ﺳﻔﺮ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﯿﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﻟﺬﺕ ﺍﺯ ﻣﺴﯿﺮ !

ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﺎﺗﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﯿﻢ ﺑﮕﺬﺭﻧﺪ .


کم کم داریم به جایی میرسیم که 

تنها ملاکمون برای ازدواج این باشه که طرف ایدز نداشته باشه...!!!


مورد داشتیم

پسره تو صف نونوایی از دختره پرسیده چند نفر جلوی شما هستند ؟

دختره گفته :

دو تا خواهر بزرگتر از خودم هستند ولی من برای ازدواج مشکلی ندارم

ما تو خانواده اصلا از این رسمها نداریم!


دﻭﻧﻔﺮ ﺑﻪ ﮐﻞ گند زدن ﺗﻮﻭ ﺍﯾﻦ ﺿﺮﺏ ﺍﻟﻤﺜﻞ " ﻋﻘﻞ ﺳﺎﻟﻢ ﺩﺭ ﺑﺪﻥ ﺳﺎﻟﻢ ﺍﺳﺖ " 
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ﯾﮑﯿﺶ ﺍﺳﺘﯿﻮﻥ ﻫﺎﻭﮐﯿﻨﮓ ﺑﻮﺩ
ﺍﻭﻥ ﯾﮑﯽ ﻫﻢ ﺍﻣﯿﺮ ﺗﺘﻠﻮ! :||

گاهی هم اینجوری فکر کنیم بد نیست

او " مــرد " است

دستهایش از تو زبرتر و پهن تر است ...

صورتش ته ریشى دارد...

او با همــان دستهای زبرش تو را نوازش میکند ...

و با همان صورت ناصاف و ناملایم تو را می بوسد

و تو آرام میشوى...

به او سخت نگیر !..

او را خراب نکن !..

او را " نامــــرد" نخوان !..

آنقدر او را با پول و ثــروتش اندازه نزن !..

فقط به او نــــخ بده تا زمین و زمان را برایت بدوزد...

فقــــط با او روراست باش تا دنیا را به پایت بریزد ...

آن مردی که صحبتش را میکنم، خیلی تنهاتر از زن است!..

لاک به ناخنهایش نمیزند که هر وقت دلش یک جوری شد 

دست هایش را باز کند، ناخنهایش را نگاه کند 

و ته دلش از خودش خوشش بیاید !..

مرد، موهاش بلند نیست که توی بی کَـسی هایش

کوتاهش کند و اینطوری با همه ی دنیا لج کند!..

مرد نمیتواند وقتی دلش گرفت، به دوستش زنگ بزند 

یک دل سیر گریه کند و سبک شود !..

مرد، دردهایش را اشک نمی کند

فرو می ریزد در قلبی که به وسعت دریاست...


ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﻣﺎﺭﯼ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﺑﻮﺗﻪ ﻫﺎﯼ ﺁﺗﺶ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﺍﺩ 
ﻭ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺟﯿﻦ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ
ﭼﻨﺪ ﻗﺪﻣﯽ ﮐﻪ ﮔﺬﺷﺖ ﻣﺎﺭ ﺍﺯ ﺧﻮﺭﺟﯿﻦ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪﻩ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺑﻪ ﮔﺮﺩﻧﺖ ﺑﺰﻧﻢ ﯾﺎ ﺑﻪ ﻟﺒﺖ ؟
ﭼﻮﭘﺎﻥ ﮔﻔﺖ : ﺁﯾﺎ ﺳﺰﺍﯼ ﺧﻮﺑﯽ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ؟
ﻣﺎﺭ ﮔﻔﺖ : ﺳﺰﺍﯼ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﺪﯼ ﺍﺳﺖ …
ﻭ ﻗﺮﺍﺭ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﺳﻮﺍﻝ ﺑﮑﻨﻨﺪ  
ﺑﻪ ﺭﻭﺑﺎﻫﯽ ﺭﺳﯿﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ.
ﺭﻭﺑﺎﻩ ﮔﻔﺖ :
ﻣﻦ ﺗﺎ ﺻﻮﺭﺕ ﻭﺍﻗﻌﻪ ﺭﺍ ﻧﺒﯿﻨﻢ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﺣﮑﻢ ﮐﻨﻢ 
ﺑﺮﮔﺸﺘﻪ ﻭ ﻣﺎﺭ ﺭﺍ ﺩﺭﻭﻥ ﺑﻮﺗﻪ ﻫﺎﯼ ﺁﺗﺶ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ 
ﻣﺎﺭ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﻤﺪﺍﺩ ﺑﺮﺁﻣﺪ ﻭ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﮔﻔﺖ :
ﺑﻤﺎﻥ ﺗﺎ ﺭﺳﻢ ﺧﻮﺑﯽ ﺍﺯ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﺮﺍﻓﮑﻨﺪﻩ ﻧﺸﻮﺩ …
ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺍﺧﻼﻗﻰ :
ﻧﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺜﻞ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺧﻮﺑﻪ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩ
ﻧﻪ ﻣﺜﻞ ﻣﺎﺭ ﺑﺪﻩ ﺑﺪ
ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺜﻞ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﺑﻮﺩ
ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺪﻭﻧﯽ ﮐﯽ ﺍﺭﺯﺵ ﺧﻮﺑﯽ ﮐﺮﺩﻧﻮ ﺩﺍﺭﻩ ...
" ﮐﻠﯿﻠﻪ ﻭ ﺩﻣﻨﻪ "

یه روز، شهردار یکی از شهرهای دنیا تصمیم میگیره 
یه برج زیبا تو شهرشون بسازه. 
برای این کار از سرتاسر دنیا از سه مهندس میخواد 
(یه مهندس چینی، یه مهندس آمریکایی و یه ایرانی) 
که بیان تا در مورد ساخت برج باهاشون صحبت کنه
مهندس چینی میگه من این برج رو برات میسازم
ولی قیمتش میشه 3 میلیون دلار.
1 میلیون هزینه کارگر و تجهیزات، 1.5 میلیون هزینه مواد اولیه و 500 هزار هم دستمزد خودم
شهردار با مهندس آمریکایی صبحت میکنه. 
مهندس آمریکایی میگه ساخت برج 5 میلیون هزینه داره
2 میلیون کارگر و تجهیزات، 2 میلیون مواد اولیه و 1 میلیون هم خودم میگیرم.
شهردار سراغ مهندس ایرانی میاد.
مهندس ایرانی میگه ساخت این برج 9 میلیون هزینه برمیداره!
شهردار با تعجب میپرسه، چطور ممکنه 9 میلیون هزینه داشته باشه؟ 
مهندس ایرانی میگه، 3 میلیون خودت برمیداری، 3 میلیون من برمیدارم
3 میلیون هم میدیم به مهندس چینی که برج رو بسازه!! 
شهردار می پذیره، و بدین سان بود که 
ما موفق شدیم آداب و سنن کشور مون رو جهانی کنیم...

ما هرجا واسه کار رفتیم یه نگا بهمون انداختن گفتن تست اعتیادم داری؟؟؟

حالا واسه معافیت سربازی که رفتیم دکتره گفت 

جوون به این پهلوونی حیف نیست نره سربازی...!؟!؟


به گمانم 
بزرگترین دارایی زندگی آدمیزاد 
همین دوست های دیده و نادیده هستند...
همین دوست هایی که برایت پیغام می گذارند...
که اعلام می کنند حواسشان به تو هست... 

همین دوست ها که با دو سه خط پیغام نشان می دهند 

چقدر دلشان پی تو ، دل تو و درد توست...

که چقدر خوب تو را می خوانند...
همین دوست ها که پیگیرند
که نباشی دلگیرند
همین دوست ها که دلتنگت می شوند و بی مقدمه برایت می نویسند...

 آدمیزاد چه دلخوش می شود گاهی با همین دو سه خط نوشته...

دو سه خط پیغام از دوستی
حس شیرینیست که بدانی بودنت برای کسی اهمیت دارد 
نبودن ات کسی را غمگین میکند... 

خواستم بگویم که چقدر این دارایی های زندگی ام 

این دوستان ِ دیده و نادیده، برایم پُر ارزشند...
که چقدر خوب است دارمشان...